مطالب این وبلاگ نظرات شخصی من است مگر صراحتا منبع آن ذکر شده باشد برای شناخت بیشتر از من به "درباره ی وبلاگ" مراجعه کنید

تحقیر چادری ها


حجاب در ایران شده داستان چاه کنی که افتاد ته چاه
 وحالا صد تا عاقل هم نمی توانند نجاتش دهند



علی میرمیرائی نویسنده و خبرنگار از اصغر فرهادی در مصاحبه‌ای پرسید :

تحقيقي در ژاپن انجام شده به اين شكل كه يك دوربين را در اتوبوسي قرار دادند و مسافرها آمدند سوار شدند. هر كس كه سوار ميشد نفر ميآمد كنار او مينشست و صندليها بعدي دقيقاً دوتا دوتا تكميل ميشد و ميرفت بعدي... عين دومينو. در ايران هم اين كار را كردند حاصلش حيرتآور بود. اولين شخص صندلي اول مينشست. دومي صندلي آخر يعني با حداكثر فاصله نسبت به مسافر قبلي، و تا وقتي كه حتي يك صندلي خالي بود، هيچ صندلياي دونفره نشد. خيلي نكته مهم و قابل تاملي است. اين تفاوت از كجا ميآيد و چرا؟

جواب را من در نوشته‌ی این دختر خانم که ایشان نیز نوشته‌ی دختر دیگری را آورده نهفته می‌دانم
 
حجاب امروزه بشدت اثرات نامطلوب خود را در جامعه‌ی ایران پدیدار کرده و تفکر غلط پشت آن بشدت در روابط بین انسانها لطمه وارد کرده است 


 مطالب زیر تماما از وبلاگ  زهرا   نقل شده است 

×××××××××××××××××××××××××××

چرا اکثرا چادریها رو تحقیر می کنند؟!


* اینهایی که دارم این پاپین کپی می کنم بخشهایی از وبلاگ خانومی به نام خرس قهوه ای هست که من امروز وبلاگش رو خوندم و خیلی خوشم اومد. اون درددل کرده که چرا ماها اکثرا چادریها رو تحقیر می کنیم؟! من به شخصه چه به چادری و چه غیر چادری احترام میگذارم و معتقدم که نباید از روی ظاهر آدما قضاوت کرد. اونقدر متنش صادقانه و رک و راست بود که دلم نیومد همه اشو نذارم. حالا خرس قهوه ای چی نوشته:
«همین می شه که آدم خسته می شه. همین می شه که آدم دل زده می شه. آدم دلش می خواد بره یه جایی که مردمش از روی ظاهر قضاوت نکنن. دلش می خواد همه ی زندگیش و بریزه گوشه یه چمدون و بزنه به چاک! بره اونجایی که معیارشون برای سلام های گرمشون یا خم شدن تا نوک شصت پاشون٬ مارک لوازم ارایش خانومه یا مدت ریش مرده نباشه! حالم بهم می خوره از همه نگاه هایی که با تحقیر به آدم دوخته می شن. نگاه هایی که از بالان! من دلم گرفته…من دلم از سردی همه این مردم گرفته. بذار بگم. چه فرقی می کنه اگه چار نفر به خاطر این که واقعیت خرس قهوه ای یه دختر چادریه دیگه اینجارو نخونن؟! به همون جهنمی که این روزا همه رو حواله می کنم همونجا!


من یه دخترم. من یه دختر مسلمونم. من یه دختر مسلمون چادری ام. من یه دختر مسلمون چادری اجتماعی ام. من یه دختر مسلمون چادری اجتماعی شیطونم. من یه دختر مسلمون چادری اجتماعی شیطون درس خونم. من یه دختر مسلمون چادری اجتماعی شیطون درس خون با یه عالمه آرزو و ایده و فکر توی کلمه م ام! اصلاْ مهم نیس من کیم. قبل از اینکه همه اینا باشم من یه آدمم! یه آدم که حق زندگی داره٬ حق انتخاب داره٬ حق داره اونجوری که دوست داره فکر کنه٬ راه بره٬ حرف بزنه٬ لباس بپوشه…
من موندم متعجب! اینهمه آدم با ادعای روشنفکری٬ با ادعای جستجو برای آزادی. مگه آزادی چیه؟ مگه آزادی شامل آزادی افکار نمی شه؟ آزادی انتخاب؟ ما مثلاْ الآن خیلی فرق داریم با فلان کشور که حق تحصیل رو از دخترای مسلمون می گیرن؟ که روسری از سرشون می کشن؟ که به اعتقاداتشون٬ به باوراشون توهین می کنن؟ چه فرقی داریم؟!
 من با تو ام! با تویی که فروشنده ی یک فروشگاه باکلاس توی بالاشهری! تویی که اگه یه مشتری چادری بیاد توی فروشگاهت نادیده می گیریش! یا اصلاْ راش نمی دی یا اگه اومد تو جوری جوابشو می دی که زودتر شرشو کم کنه! من با تو ام! استاد عزیز این مملکت! که معیارت برای سنجش دانش یه دانشجو قوس کمرشه و رنگ لباش! که اگه دانشجوی چادری سر کلاست داشته باشی هیچوقت توجهی بهش نشون نمی دی حتی اگه بهترین دانشجوی عمرت باشه!
من با تو ام! تو که توی این مملکت زندگی می کنی و وقتی از کنار یه زن چادری رد می شی خودتو انقدر می کشی کنار که خدای نکرده آلوده نشی از تماس باهاش! همچین نگاش می کنی که انگار اون از ناف داهات اومده و تو نسل اندر نسلت شاه و شاهزاده بودن! با تو ام! با تویی که فکر می کنی هم کلاسی چادریت ارزش ارتباط برقرار کردن و دوستی رو نداره! توی که فکر می کنی همه چادری ها یه سری آدمای خشکه مذهبن که از شادی هیچی نمی فهمن و مهم ترین مسئله زندگیشون عقب افتادن وقت نمازشونه! کسایی ان که از هیچی سر در نمیارن. نه از سیاست٬ نه از جامعه و روابط آدما٬ نه از سلیقه و رنگ و آب!
فکر می کنی اون دختر چادری که همسن توه دوست نداره قرتی بگرده؟ دوست نداره شلوار کوتاه بپوشه و مچ سفید پاهاشو به همه نشون بده؟ دوست نداره مانتوی تنگ بپوشه که چشم همه مردا دنبالش باشه؟ دوست نداره هفت قلم نقاشی کنه صورتشو همه حظ کنن از دیدن چشمای شهلاش؟ دوست نداره عطری بزنه که وقتی از توی یه کوچه رد می شه تا یه ساعت بعدش کوچه بوی عطرش و بده؟ دوست نداره با کلاس بازی در بیاره با پسرای هم کلاسیش دست بده؟ دوست نداره ناخوناش و مانیکور کنه ناخون مصنوعی بذاره هر روز یه جور نقاشیش کنه؟ فکر می کنی دوست نداره موهاش و مش کنه بریزه تو صورتش٬ یه شال بندازه روی سرش که هر نسیمی همون یه تیکه پارچه رم از سرش برداره؟ مگه یه دختر چادری گرمش نمی شه؟ تابستون و نمی فهمه؟؟ یعنی حالیش نیست یه روسری کوچیک چقدر خنک تر از مانتو و مقنعه و چادره؟!
به خدا می فهمه! همه اینا رو می دونه. دلشم می خواد. کی بدش میاد از خوشگل بودن؟ از توی چشم بودن؟ اونم برای یه دختر که زیبا دوستی توی خونشه. توی وجودشه. ولی اعتقادش این نیست. درست یا غلطش پای خودش. همونطور که درست و غلط کسی که به این چیزا اعتقاد نداره پای خودشه. من حرفم این نیس که همه بیاین بشیم خواهران زینبیه! به کسی هم توهین نکردم و نمی کنم. خیلی از دوستای من اصلاْ چیزی به اسم حجاب رو قبول ندارن. حرف من یه چیز دیگه س.
من می گم اون دختر چادری یه آدمه! باهاش مثه آدم برخورد کنیم!
من دیگه یه دختر نوجوون نیستم که بخوام با این برخوردا از چیزی که دوسش دارم برگردم. اما چرا٬ خانوم٬ آقا٬ چرا دل اون نوجوون دل نازک رو می لرزونی با نگاهت؟ چرا تحقیرش می کنی که برگرده از هرچی خدا و پیغمبره.
 خود این مذهبی نماها به اندازه کافی گند زده ن به واقعیت ماها. تو رو خدا شماها نمک نشین به این زخم! چند سال پیش٬ وقتی من خودم نوجوون بودم٬ اوضاع نمی گم خیلی خوب بود. اما لااقل از الآن خیلی بهتر بود! لااقل ۲ جا پیدا می شد که به خاطر چادری که سرت بود بهت احترام بذارن.
 یه جور نگاه مودبانه تحویلت بدن. الآن اگه مسخره ت نکنن٬ کسی دیگه تحویلتم نمی گیره! من اون احترام و نمی خوام.
من رفتار عادی با یه شهروند و می خوام. با یه همشهری. با یه ایرانی. با یه آدم! سخته…به خدا خیلی سخته.

جوون باشی٬ شادابی سن ات رو داشته باشی٬ خواسته ها و آرزوهای همه هم سن و سالاتم داشته باشی اما خودت و به خاطر اعتقاداتت از یه سری چیزا محروم کنی. حالا از اون سخت تر اینه که یه نموره شیطونم باشی٬ بچه راحت و اجتماعی ای هم باشی٬ هرکسی هم بهت نزدیک شده باشه همیشه پیشت مونده باشه چون دوست داشته٬ دلسوز همه باشی خودت٬ همه رو به یه چشم نگاه کنی٬ بین دوستات فرق نذاری٬ اونوقت باهات اینجوری تا کنن! قربانی یه پیش داوری احمقانه ت بکنن!
دلم بد سوخته…بد!!»

* این بالائی ها حرف خرس قهوه ای عزیزم بود که امیدوارم دیگه هیچگاه توی زندگیش تحقیر نشه و اینقدر دلش نشکنه. حالا یک سوال:
تا حالا شده واقعا این کارو بکنین؟! منظورم اینه که با حرکاتتون، حرفاتون و یا حتی نگاهتون یه خانوم چادری رو تحقیر کنید؟! کسائی رو می شناسید که اینطوری باشند؟ فکر می کنید انگیزه اصلیشون از تحقیر چادری ها چی باشه؟!

هیچ نظری موجود نیست: