مطالب این وبلاگ نظرات شخصی من است مگر صراحتا منبع آن ذکر شده باشد برای شناخت بیشتر از من به "درباره ی وبلاگ" مراجعه کنید

عشق از دیدگاه علم فیزیولوژی روان


نوشته ی جان كورن ول

عشق يكى از موضوعات مورد توجه دانشمندان در سال هاى اخير بوده به خصوص عشق ميان مرد و زن يا عشق رمانتيك _ به عنوان پديده اى عميقا فيزيكى _ هدف كنكاش هاى علمى قرار گرفته است. در عشق رمانتيك سلول هاى عصبى، هورمون ها، مغز و فشار خون، قلب و معده در حالتى از شوريدگى قرار مى گيرند.
جالينوس پزشك مشهور يونانى در قرن دوم ميلادى اصرار داشت كه عاشق شدن موضوعى مربوط به اخلاط چهارگانه بدن است، به عبارت ديگر هنگامى كه تعادل صفرا و سودا و بلغم و خون به هم مى خورند.

اين نظريه اخلاط اربعه تا قرن نوزدهم دوام آورد و در اين هنگام بود كه با نظريه هاى جديد در مورد زيست شناسى سلولى جايگزين شد. اما با اين وجود متخصصان نوين فيزيولوژى (كاركردشناسى) بدن نيز عشق رمانتيك را ناشى از مواد شيميايى طبيعى قدرتمندى در بدن مى دانند.


ماده شيميايى كه به خصوص مورد تحقيق قرار گرفته است مولكولى به نام فنيل اتيلامين (PEA) است. فنيل اتيلامين نوعى آمفتامين طبيعى است كه باعث تركيب مغز و دستگاه عصبى مركزى مى شود. PEA تجربه سرخوشى، تنفس سريع، افزايش ضربان قلب، گشادى مردمك، آزادى ترشحات بودار از پوست - كه مى تواند طرف مقابل را اغوا كند _ را ايجاد مى كند. نقطه اصلى اين تحولات در مغز است. بخش هاى مختلف مغز نقش هاى مختلفى ايفا مى كنند.

قشر خارجى مغز يا كورتكس كه در مراحل متاخر تكامل به وجود آمده است، به تفكر منطقى و هوش مربوط است. مغز ميانى يا دستگاه ليمبيك عواطف ما را كنترل مى كند. در محل اتصال نخاع به مغز يا بصل النخاع نيز يك هسته درونى (هسته دم دار) وجود دارد كه رفتارهاى غريزى بدوى تر مثل تعيين قلمرو، جفت گيرى و جست وجو براى پاداش را تحت تسلط دارد و آن را با توجه به اينكه در مراحل ابتدايى تر تكامل به وجود آمده «مغز خزندگان» هم مى نامند.
هنگامى كه دو پژوهشگر يكى سميرزكى انگليسى متخصص عصب شناسى و روان شناس و انسان شناس آمريكايى هلن فيشر از تصويربردارى با تشديد مغناطيسى (MRI) براى كاوش اساس عصبى عشق استفاده كردند، متوجه شدند مغزهاى داوطلبان مورد بررسى آنها كه در آن هنگام دوره اى از عاشق شدن را مى گذراندند دقيقا در همين «هسته دم دار» فعال است. تصور بر اين است اين هسته يا به اصطلاح «مغز خزندگان» از لحاظ تكاملى در شصت و پنج ميليون سال پيش به وجود آمده باشد. هرچه آزمودنى ها مشتاق تر بودند اين هسته در آنها فعال تر بود.
هسته دم دار مستقيما به دستگاه ليمبيك اتصال دارد. در جريان عشق رمانتيك موسيقى ملايم عقل ناشى از كورتكس مغز در ميان هياهوى طبل نوازى هسته دم دار و دستگاه ليمبيك گم مى شود و آبشارى از آزادى ماده PEA در مغز به وجود مى آيد. در همان زمان ميزان آدرنالين هم افزايش مى يابد و آزاد شدن ماده شيميايى ديگرى به نام دوپامين را باعث مى شود. دوپامين باعث افزايش توجه هدفمند، بنيه و انرژى فرد كه همه آنها بر گرفتن پاداش متمركزند مى شود. در همان حالى كه اين مواد شيميايى قدرتمند مسيرهاى عصبى را تهييج مى كنند، باعث مهار يك واسطه شيميايى عصبى به نام سروتونين مى شوند.
سروتونين باعث كنترل اعمال تكانه اى، رفتارهاى وسواسى و اشتياق هاى شديد مى شود، اين پيام رسان عصبى در به وجود آمدن احساس قدرت براى عمل كردن و احساس تسلط بر امور به ما كمك مى كند. افت ميزان سروتونين در مغز در ايجاد اختلالاتى مثل حملات وحشت زدگى، اضطراب افسردگى و رفتارهاى شيدايى (مانى) دخالت دارد. در سال هاى اخير براى درمان بيماران مبتلا به اختلال وسواس فكرى و عملى _ مثلا آنهايى كه مرتبا بى اراده دست هايشان را مى شويند يا مبتلا به پرخورى عصبى هستند _ داروى فلوكستين (پروزاك) تجويز مى شود؛ اين دارو، سروتونين كاهش يافته در محل اتصال سلول هاى عصبى (سيناپس ها) را افزايش مى دهد.

امروزه دانشمندان مى گويند دواى درد عشق يا شفادهنده مريضان عشق هم تجويز مقدار مناسبى فلوكستين يا پروزاك است! اما هنگامى كه به درد عشق مبتلاييم، به حسادت عشقى مبتلا مى شويم يا زندگى زناشويى مان در هم مى ريزد از لحاظ شيميايى چه اتفاقى در مغز رخ مى دهد؟ عاشق به مواجهه مداوم با معشوق نيازمند است تا هيجانات ناشى از سيلاب فنيل اتيلامين در مغزش را اطفا كند. هر مانعى در راه اين مواجهه، تنها ميزان رها شدن فنيل اتيلامين را بيشتر كرده و حتى باعث فقدان بيشتر سروتونين در مغز مى شود و به اين ترتيب به اصطلاح آتش عشق را تندتر مى كند.

اين تغييرات شيميايى توضيح دهنده علايم عشق است. بالا و پايين رفتن هاى ناگهانى خلق و خو، علايم خارج از كنترل، تسخير شدن با فكر معشوق، دلشوره بى قرارى، ناتوانى در تمركز، بيخوابى و به عبارت ديگر آن آشفتگى مطبوعى كه آن را عاشق شدن مى ناميم. اما اگر عشق فرد با جواب مثبت طرف مقابل روبه رو شود، مرحله دومى به دنبال مى آيد، ارضاى جنسى. در اين مرحله هورمون مردانه يعنى تستوسترون هم در مردان و هم در زنان _ به خصوص در هنگام تخمك گذارى و حتى بعد از يائسگى- نقش مهمى دارد. در هنگام تماس واقعى با معشوق هورمونى به نام اكسى توسين در مغز انسان آتش بازى به راه مى اندازد.

به دنبال آن مقادير زيادى مواد شبه افيونى طبيعى به نام اندورفين ها در مغز انسان آزاد مى شود كه پاداش دهنده اى بسيار قوى محسوب مى شود. در هنگام اوج لذت جنسى ميزان اكسى توسين در بدن مرد تا ۵ برابر و در بدن زن حتى بيشتر از آن افزايش مى يابد. اكسى توسين، همراه با هورمون وازوپرسين، كه در خاطرات عاطفى واضح اعم از ديدارى، لمسى، شنيدارى و بويايى دخيل است، تصوير معشوق را در ذهن عاشق تثبيت مى كند و احساسات عميقى نسبت به او به وجود مى آورد. يك قطعه موسيقى، يك رايحه خاص، يك زمزمه عاشقانه و… مى تواند شور و شوق فراوانى را در معشوق برانگيزد.

در همه اين موارد ميزان اكسى توسين در بدن اوج مى گيرد و به دنبال آن موج افيون هاى درونى مغز را در برمى گيرد. بنابراين روشن است كه هنگامى رابطه فرد با معشوقش سرد مى شود يا از آن بدتر معشوق را در ميان بازوان ديگرى مى بيند علايم ترك اين افيون هاى درونى ظاهر مى شود. جاى شگفتى نيست كه روانپزشكان ناكامى در عشق را با افسردگى حاد مقايسه كرده اند.

تفاوت ميان عشق و شهوت
اما شهوت صرف و جدا از عشق چه مشخصاتى دارد؟ شهوت ممكن است به طور مستقل از عشق رمانتيك برانگيخته شود. بديهى است كه شهوت مى تواند همزمان با عشق هم وجود داشته باشد؛ گرچه در مورد بعضى عشاق ارضاى بى بند و بار و غيرمتعهدانه شهوت مى تواند عشق رمانتيك همراه آن را از بين ببرد. اغلب پژوهش ها حاكى از آن است كه شهوت صرف ندرتا به عشق رمانتيك پيشرفت مى كند، به قول هلن فيشرمداربندى مغز در مورد شهوت لزوما آتش عشق را روشن نمى كند.

از طرف ديگر عشق رمانتيك، به خصوص پس از تولد فرزندان، مى تواند به مرحله سومى پيشرفت كند: دلبستگى و تعلق. خصوصيتى كه براى يك ازدواج پايدار لازم است. اين دلبستگى عميق تر كه در عشاق بالغ و ديرين شكوفا مى شود، به طور شاخص پس از تولد يك فرزند به وجود مى آيد. با اين حال مثال هاى فراوانى وجود دارد كه يك دلبستگى مادام العمر ميان زوجى بدون فرزند به وجود آمده، درست همان طور كه بسيارى از زوج هاى صاحب فرزند هيچ گاه به اين مرحله دلبستگى عميق مدام نمى رسند.

اما تمام حوادث شيميايى و عصبى برانگيزاننده عشق، يك سئوال از نوع «اول مرغ بود يا تخم مرغ» را به ميان مى آورد: آيا عاشق شدن علت اين تغييرات شيميايى در مغز است يا معلول آن؟ اول مرغ بود يا اول تخم مرغ؟ در مورد اين سئوال توضيحى وجود دارد كه در ابتدا اتولوژيست (كردارشناس حيوانات) كنراد لورنتس، برنده جايزه نوبل به آن پرداخت.
لورنتس در اردك ها پديده اى را مشاهده كرد كه آن را «نقش پذيرى» (imprinting) نام نهاد. لحظه اىبحرانى براى آشيانه سازى يك پرنده وجود دارد، هنگامى كه مغز و دستگاه عصبى مركزى جوجه اردك آماده ايجاد پيوند ميان او و مادرش است. در غياب پرنده مادر جوجه با اولين حيوانى كه ديدار مى كند اين پيوند را برقرار مى كند. مكانيسم نقش پذيرى براى بقا حياتى است چرا كه تصور بر اين است كه ارتباط با يك والد محافظت كننده بقا را تضمين مى كند.
جان باولباى روانشناس از ايده لورنتس استفاده كرد و «نظريه دلبستگى» (attachment Theory) ارائه كرد. كودكى كه نمى تواند با مادرش پيوند عاطفى پيدا كند، از شانس كمترى براى بقا برخوردار است. با توجه به شباهت ميان يك كودك محروم از مادر و يك عاشق ناكام دانشمندان اين پديده «نقش پذيرى» را در مورد عشق افراد بزرگسال هم مطرح كرده اند. عاشق مانند كودكى دلبسته به مادر به چشمان معشوق خيره مى شود و آه مى كشد و اگر رابطه اش را با او از دست دهد مانند كودكى طرد شده، مى گريد و به افسردگى دچار مى شود و حتى ممكن است به خود صدمه بزند.

در صورت موفقيت در پيوند ابتدايى ميان عشاق دلبستگى درازمدت در چشم انداز قرار مى گيرد. چنين واقعه اى پس از آنكه عشق رمانتيك سيرش را طى كرد و اتحاد عاشق و معشوق فرزندانى را به بار آورد رخ مى دهد. اما اين مرحله جديد پيش بينى نشده و نامنتظر است چرا كه به طور شاخص ۱۸ ماه تا ۳ سال پس از شروع عشق آبشارهاى فنيل ايتلامين دوپامين و اكسى توسين در مغز فروكش مى كنند و به قول دانشمندان علوم اعصاب ذخيره واسطه هاى عصبى تمام مى شود.

در يك كنفرانس علمى در مورد عشق در آمريكا ۳۰ سال پيش شركت كنندگان بر سر اين تعريف از عشق موافقت كردند:

«يك حالت شناختى- عاطفى با مشخصه خيال پردازى اجبارى و وسواسى راجع به پاسخگويى به احساسات عاشقانه به وسيله موضوع عشق.»

اين نوع تعريف يقينا مشكل درك عشق بر مبناى زبان علمى را آشكار مى كند.

علم چيزهاى بسيار جالبى در مورد عشق را به ما مى گويد. اما براى توصيف كردن دقيق چيستى عشق به طور ذهنى و شخصى و درك اين نكته كه چرا ما خود را دستخوش هيجانات عاشقانه مى كنيم و به اين سفر دردناك و مخاطره آميز دست مى زنيم، بايد به انواع ديگر سخن انسانى رو بياوريم: به شعر، داستان، خاطرات، تجربه زندگى واقعى

هیچ نظری موجود نیست: